پس از مرگ چه اتفاقی می‌افتد؟

وحی را با صدای اصلی بشنوید

برای دانلود روی اینجا کلیک کنید:

دانلود

این پیام به وسیلۀ مارشال ویان سامِرز در تاریخ ۱۱ جولای ۲۰۰۸ مصادف با ۲۱ تیر ۱۳۸۷ خورشیدی در ایالت کلورادو، شهر بولدر آمریکا دریافت شده است.

درباره این فایل صوتی


آنچه در این نوار صوتی می شنوید صدای شورای ملکی است که از طریق رسول مارشال وییان سامرز سخن می گوید

در اینجا، ارتباط اصلی خداوند که فراتر از کلمات وجود دارد، توسط شورای ملکی که بر جهان نظارت دارد به زبان و فهم بشر ترجمه می شود. سپس شورا پیام خداوند را از طریق رسول به دنیا می رساند

در این روند شگفت انگیز، صدای وحی بار دیگر سخن می گوید. کلام و صدا در جهان هستند. برای اولین بار در تاریخ، صدای اصلی ضبط شده ی وحی لفضی برای شما و جهان فراهم شده تا آن را تجربه کنید

باشد که پذیرنده ی این هدیه ی وحی شوید و باشد که پذیرنده ی پیام منحصر به فرد آن برای شما و برای زندگیی شما، شوید



خواننده توجه کند
این ترجمه توسط یک دانش آموز داوطلب پیام جدید از متن اصلی انگلیسی برای انجمن پیام جدید انخام شد. ما شکل آغازین این ترجمه را برای دنیا فراهم کرده ایم تا مردم بتوانند بخشی از پیام جدید را به زبان خودشان تجربه کنند

بعد از مرگ چه اتفاقی می‌افتد؟ البته بسیاری از مردم با حیرت و شگفتی پیش‌گویی می‌کنند که پس از ترک این دنیا با چه نوع واقعیتی روبرو خواهند شد. در‌‌‌‌‌واقع، پایه و‌‌‌‌اساس کلیۀ ادیان این دنیا تأکید بر ‌روی این موارد است. زیرا به نوعی باور نکردنی و غیرواقعی به‌نظر می‌رسد که فکر کنید این زندگی، با تمام هوش و توانایی‌های شما، زمانی که بدن شما از کار بیفتد، متوقف می‌شود. به نوعی، این یک تناقض به‌نظر می‌رسد. این فقط یک ترس یا اضطراب نیست بلکه یک تناقض است. زیرا شما با جرقه‌ای از آگاهی به دنیا آمدید و با بارقه‌ای از آگاهی نیز از این دنیا خواهید رفت.

رمز و راز و ابهامات پیرامون این موضوع و نیز فلسفه‌ها و گمانه‌زنی‌های بسیار زیادی که در این‌باره وجود دارد، همچنان مردم را در سراسر دنیا گیج و سردرگم کرده است. در واقع، این یکی از نگرانی‌های بزرگِ زندگی در سراسر اجتماع بزرگ‌تر در جهانِ هستی است و فقط یک مشغلهٔ فکری برای گونۀ انسان نیست.

تفکر در مورد آنچه ممکن است پس از ترک این دنیا اتفاق بیفتد قطعاً بیشتر در ذهن افرادی است که با بیماری شدید روبرو هستند و یا در ذهن بسیاری از افرادی است که در حال رسیدن به مراحل پایانی زندگی خود در این دنیا هستند. اما این موضوع درنهایت، برای همگان حقیقتاً تبدیل به یک مسئلۀ بزرگ می‌شود، زیرا نحوهٔ زندگی‌تان در اینجا تا حد زیادی بستگی به نگاه کلی شما به وجودتان دارد.

اگر با بدن خود هویت بگیرید و با آن خودتان را تعریف کنید، به همان اندازۀ بدن خود احساس ضعف و آسیب‌پذیری خواهید کرد. از هزار چیز می‌ترسید که مبادا به آن آسیب برساند یا نابودش کند. شما خود را وقف محافظت از آن، مراقبت از آن، خدمت به لذت‌ها و نیاز‌‌های آن و کاهش دردها و مشکلات آن خواهید کرد.

پس نحوۀ گذراندن زندگی‌تان بسیار بستگی دارد به آنچه در درون خود با آن هویت گرفته‌اید و خود را با آن تعریف کرده‌اید. مطمئناً بخش بزرگ‌تری از بدن شما وجود دارد و آن ذهن شماست. این همان ذهنی است که با آن فکر می‌کنید. این ذهن حاوی خاطرات، احساسات و عواطف و معاشرت‌های شماست —شامل همۀ چیزهایی است که از لحظۀ تولد در این زندگی، شما را تحت‌تأثیر قرار داده است.  البته بسیاری از مردم —تقریباً همۀ مردم— با این ذهن و با افکار خود هویت پیدا کرده‌اند.

مردم واقعاً معتقدند که آنها یک نام هستند که روی آنها برچسب شده است. آنها واقعاً فکر می‌کنند که شخصیت آنها —با تمام خصوصیات و ویژگی‌های منحصر به فردش، ضعف‌ها، نقاط قوت و خطراتی که آن را تهدید می‌کند —همان چیزی است که واقعاً هستند و افکارشان واقعاً نشان‌دهندهٔ آن چیزی است که هستند. بنابراین وقتی با ذهن خودتان هویت پیدا می‌کنید، طبیعی است که احساس خواهید کرد که قدرت مطلق بیشتری بر بدن فیزیکی و ضعیف خود دارید. شما فکر خواهید کرد، “خوب، هرچند مردم می‌توانند به بدن من آسیب برسانند، اما آنها نمی‌توانند به ذهن من آسیب برسانند. پس من هنوز آزادم که به افکار خودم فکر کنم.”

گرچه این یک تصور بسیار رایج است، اما متأسفانه نادرست است زیرا شما در یک محیط ذهنی زندگی می‌کنید و 99‌درصد افکار خود را از محیط پیرامون خود جذب کرده‌اید، شما این افکار را یا از خانوادهٔ خود گرفته‌اید و یا از سایر شخصیت‌های مهم برای برآورده‌کردن الزامات و هنجارهای اجتماعی اتخاذ کرده‌اید. شما برای برآورده‌کردن انتظارات دیگران، برای برآوردن نیازها و خواسته‌های خانوادهٔ خود و از این قبیل چیزها، افکار خود را شکل داده‌اید. در واقع، شما آزادی بسیار کمی در ذهن متفکر خود دارید، زیرا ذهن شما شدیداً شرطی شده است. شما فکر می‌کنید آزاد هستید، اما حقیقت اینست که در این مورد اصلاً آزاد نیستید.

بنابراین مردم با افکار خود و حتی بیشتر از آن با باورهای ثابت خود هویت می‌گیرند. مردم حاضرند برای عقایدشان بمیرند، و یا مردم دیگر را به خاطر عقایدشان بکشند، جنگ به راه بیندازند، نسل کشی کنند، دنیا را ویران کنند و دیگران را بی‌آبرو  و تحقیر کنند، زیرا سرسختانه به عقاید خودشان دوخته شده‌اند. آنها با اعتقادات خود هویت می‌گیرند. آنها فکر می‌کنند باورهایشان همان چیزی است که در واقع هستند. مسلماً همگان کم و بیش با درجات مختلفی، از این نوع توهم رنج می‌برند.

بدون عقاید یا باورهای سیاسی و یا مذهبی خود در چه وضعیتی قرار خواهید داشت؟ یا بدون استانداردها و معیارهای اجتماعی‌تان؟ و یا اینکه شما بدون انتظاراتتان کجا می‌بودید؟ اگر نقشه‌ها، رژیم‌ها و برنامه‌ها، عادت‌ها و تفریحات و سرگرمی‌هایتان و روال زندگیتان اینگونه نمی‌بود در چه وضع و حالتی قرار داشتید؟ بدون همۀ این چیزها کجا خواهید بود؟ آیا موجودیت شما متوقف می‌شد؟ آیا شما کلاً تبخیر و ناپدید می‌شدید؟

بسیاری از مردم از تجربۀ حتی یک لحظه سکون بسیار وحشت دارند و فکر می‌کنند که بدون این سرمایه‌گذاری‌های دائمی بر روی افکار و ایده‌ها، احساسات و عواطف و خاطرات و انتظارات خود، به نوعی نیست و ناپدید می‌شوند، یا دیوانه می‌شوند، یا کنترل خود را از دست می‌دهند یا چنین چیزهایی در انتظار آنها خواهد بود و البته افرادی هم هستند که معتقدند روحی دارند که به نوعی فراتر از عقلانیت آنهاست، اما رازآلود و مرموز است و به سختی می‌توان هر جنبه‌ای از ذهن یا بدن را به آن نسبت داد.

برخی از مردم بر‌این باورند که بدنی اثیری و غیرخاکی دارند که نوعی بدن شفاف است، زیرا نمی‌توانند خود را بدون داشتن هیچ فرم فیزیکی تصور کنند و بعضی از مردم دیگر بر این باورند که روح آنها تفکرات و ایده‌های زیادی دارد و به نوعی نسخۀ دیگری از عقلانیت و شرطی شدن‌های اجتماعی آنهاست. اما خوشبختانه افراد زیادی هم هستند که می‌دانند چیزی در مورد خودشان و دیگران وجود دارد که فراتر از ذهن و بدن آنهاست. و این نشانۀ امیدواری است.

اگر در بیمارستان باشید و نتوانید حرکت کنید، ناچاراً باید با محتویات ذهن خود روبرو شوید زیرا کارهای فیزیکی بسیار کمی وجود دارد که بتوانید انجام دهید. یا اگر روی ویلچر باشید و نتوانید در محدودۀ طبیعیِ فعالیت‌های فیزیکی عمل کنید، باید تا حد زیادی با محتوای ذهن خود مواجه شوید، زیرا نمی‌توانید در تمام طول روز به این طرف و آن طرف در حرکت باشید.

اگر زندگی شما را ناامید کند، اگر عشق یا امتیاز ویژه‌ای را از دست بدهید و یا اگر احترام یا تحسین دیگران را از دست بدهید، اینها ممکن است ذهن شما را متلاشی کند. زمانی که انتظارات و ایده‌های افراد در مورد خودشان به طور جدی به چالش کشیده شود یا در شک و تردید قرار گیرد، بعضی از افراد دست به خودکشی می‌زنند.

بنابراین به احتمال زیاد با لحظات خاصی روبرو خواهید شد—نوعی از پیش‌آگاهی یا لحظاتی از ناامیدی شدید— به‌گونه‌ای که واقعاً دیگرنمی‌توانید به تقویت تفکرات و ایده‌هایتان در مورد خودتان ادامه دهید و در اعتقادات و سرگرمی‌ها، علایق و لذت‌های خود آشفته و سرگردان می‌شوید چراکه به یک‌باره زندگی همه چیز را از روال همیشگی خود خارج کرده است. زیرا زندگی رؤیاها، وسواس‌ها و دلبستگی‌های شما را به کلی مختل کرده است.

حالا باید با چیز دیگری در درون خود روبرو شوید. شاید واقعاً ندانید چه کسی هستید. شاید ایده‌های شما چندان قطعی نباشد. شاید باورهای شما در مورد خداوند و زندگی و طبیعت و فرهنگ و تمدن—آنطور که قبلاً فکر می‌کردید درست نباشد و اکنون در شک و تردید هستید. حالا دیگر شما چندان مطمئن نیستید.

مردم آنقدر با افکارشان محکم و با اطمینان هویت گرفته‌اند که وقتی با این لحظات شک و تردید نسبت به خودشان مواجه می‌شوند، بسیار شوکه می‌شوند. وقتی چنین می‌شود، انگار کل زندگی شما زیرسؤال رفته است. گویی، تمام وجود شما زیرسؤال رفته است. فکر می‌کردید می‌دانید چه کسی هستید و چرا در این دنیا هستید و اینجا در حال انجام چه کاری هستید. زندگی شما مشخص بود. شما یک الگو و یک طرح و نقشه داشتید. اما اکنون دیگر شما چندان مطمئن نیستید.

اینچنین تجربیاتی، همیشه یک نشانۀ امیدوارکننده است، هرچند که مردم تمام تلاش خود را می‌کنند تا از این نوع تجربیات دوری کنند و از آنها فرار کنند و هر چه سریع‌تر از آنها خارج شوند. اما اینگونه لحظات هستند که می‌توانند دریچه‌ای به سویِ طبیعت عمیق وجودتان بازکنند و شاید این حقیقت را برایتان آشکار کنند که در واقع وجود شما، شامل ذهنیات، افکار، باورها، اعتقادات، معاشرت‌ها، خاطرات، انتظارات و از این دست چیزها نیست.

ناامیدی‌های بزرگ می‌توانند آغاز پیشرفت‌های واقعی باشند. بنابراین اگر در حال تجربهٔ یک ناامیدی بزرگ یا شک و تردیدِ شدید نسبت به خود هستید، این یک لحظۀ امیدوارکننده برای شماست زیرا ممکن است بتوانید از زندان ذهن خود، از زندان عقاید و افکار و باورهای خود رهایی یابید. 

شاید اکنون در ابراز عقاید و باورهای خود دیگر آنقدر لجوج و قاطع نباشید و آنقدر آماده محکوم کردن دیگرانی نباشید که با شما مخالف هستند یا کسانی که مطابق با معیارها یا انتظارات شما زندگی نمی‌کنند. این همیشه یک نشانۀ امیدوارکننده است که شاید شما فرصتی داشته باشید که یک نگاه اجمالی به این نکته داشته باشید یا به خودتان یادآوری کنید که شما افکارتان نیستید. شما ذهنتان  نیستید.

بخش بزرگ‌تری در وجودتان هست که فراتر از همۀ اینها است. شما ممکن است آن را روح خود بنامید. شما ممکن است آن را وجود خود بنامید. اما فراتر از آن، شما واقعا نمی‌توانید در قالب و شکل خاصی آن را تشریح کنید. می‌توانید تصور کنید که خداگونه یا اثیری است. شما می‌توانید هر چیزی  را تصور کنید، اما حقیقت اینست که، ذهن نمی‌تواند روح را درک کند.

ذهن برای اینکه درک کند باید همه چیز را به شکلی خاص درآورد ولی شما نمی‌توانید روح را به شکل خاصی درآورید. روح می‌تواند در یک شکل زندگی کند. روح می‌تواند در یک فرم، جای بگیرد همانطور که در مورد موجودیت فعلی شما هم اینگونه است، اما حقیقت اینست که شما نمی‌توانید به روح شکل و فرم بدهید. اگرچه، شما می‌توانید شکل و فرم را در اطراف روح بسازید و اگرچه روح می‌تواند در یک شکل جای بگیرد، اما خواهید دید که کاملاً همانند آن شکل نیست.

شما نمی‌توانید روح را به چیزی تبدیل کنید که نیست. شما نمی‌توانید آنچه را که خداوند آفریده است تغییر دهید، اگرچه به‌نظر می‌رسد که همه برای انجام این کار بسیار تلاش می‌کنند.

خداوند طبیعت را خلق کرد و طبیعت، ذهن و بدن شما را خلق کرده است. بنابراین، دنیا بدن شما را خلق کرده است. زندگیِ شما در این دنیای فیزیکی، ذهن شما را همانطور که از آن آگاه هستید ایجاد کرده است. اما این خداوند است که روح شما را آفرید. آنچه را که خداوند واقعاً در شما آفریده است بقا و جاودانگی دارد و فراتر از ذهن و بدن شماست.

اگر بتوانید آنچه در اینجا ارائه می‌شود را تجربه کنید، این نشان‌دهندۀ یک جهش بزرگ، یک انتقال بزرگ در آگاهی و یک آستانۀ بزرگ است. در حالی که شما هنوز در دنیا زندگی می‌کنید، کار می‌کنید، در یک بدن زندگی می‌کنید و از ذهن خود برای عبور از شرایطِ دائماً در حال تغییر و مشکلات بی‌شمار زندگی استفاده می‌کنید، داشتن این تجربه که فراتر از ذهن و بدن شماست، بسیار اطمینان‌بخش و دلگرم‌کننده است. این یک پادزهر فوق‌العاده برای تمام وسوسه‌ها و دل‌مشغولی‌های ترسناکی است که مردم در باورهای مذهبی پرشور خود، در سرگرمی‌های خود، در جستجوی‌های عاشقانه‌شان و در وسواس‌های خود به دنبال آن هستند.

دیدن اینکه شما فراتر از همۀ این چیزها وجود دارید، نوعی اعتماد به نفس و خودباوری عمیق‌تری به شما می‌دهد. شما واقعاً نمی‌توانید به بدنتان کاملاً اعتماد کنید زیرا بسیار خطاپذیر است. به راحتی آسیب می‌بیند، شکننده است و مستعد مسائل و مشکلات زیادی است. همیشه این احتمال وجود دارد که فردا بمیرید یا با یک ماشین تصادف کنید و یا هر نوع مصیبت دیگری برایتان اتفاق بیفتد.

شما نمی‌توانید واقعاً به ذهن خود اعتماد کنید زیرا ذهن بسیار متناقض است و ترس و اضطراب و خصومت زیادی در آن نفوذ کرده است. در حقیقت کاملاً برآشفته است زیرا روحی ندارد که آن را هدایت کند و بدون هدایتِ روح، ذهن مستعد بی‌نظمی و سرگردانی می‌شود. مستعد انواع مشکلات و حتی رفتارهای خود ویرانگر می‌شود.

افرادی که متعادل‌ترین وضعیت را دارند و زندگی درونی آنها در هماهنگ‌ترین حالت است، هویت خود را فراتر از قلمرو عقلانیت تثبیت کرده‌اند. سپس آنها متوجه می‌شوند که ذهنشان اینجاست تا به چیزی خدمت کند. اگر ذهن فقط در خدمت افکار و ایده‌های خودش باشد، متغیر و سرگردان و متناقض می‌شود و آنچه در نهایت اتفاق می‌افتد همین دنیایی است که می‌بینید —دنیایی که درآن بشریت توانسته است چیزهای زیبا و چیزهای وحشتناک را خلق کند و حتی با وجود همۀ این نبوغ و درخشش فکری، مردم همچنان در رنج و عذابند؛ آنها احساس بدبختی می‌کنند; آنها نابکار و فریبکارهستند. آنها نمی‌توانند با خودشان باشند. آنها نمی‌توانند در رویارویی با دیگران حضور خود را حفظ کنند. آنها نمی‌توانند یک دقیقه ساکن و بی‌حرکت بنشینند. آنها نمی‌دانند چگونه با خودشان باشند. آنها نمی‌دانند چگونه با زندگی باشند. آنها توانایی تجربۀ زیبایی‌ها را ندارند. ذهن بدون هدایت روح دیوانه می‌شود.

ذهن به‌عنوان یک وسیلۀ نقلیۀ ارتباطی ساخته شده است. این بزرگ‌ترین هدف و کارکرد آنست. اما اگر این هدف و کارکرد تجربه نشود، اگر درست فهمیده نشود و اگر واقعاً به طور کامل در زندگی یک فرد به کارگرفته نشده باشد، آنگاه شخص از ذهن خودش و از ذهن دیگران دیوانه خواهد شد. چراکه ذهن، یک سرو صدا و شلوغی دائمی است.

بسیاری از مردم صرفاً به این دلیل به سمت مواد مخدر می‌روند تا بلکه بتوانند از تضاد درونی خود و وضعیت جهنمی ذهن خود فرار کنند. مردم دچار افسردگی می‌شوند. افراد در عادات یا سرگرمی‌های خود دچار وسواس می‌شوند. بیماری‌های روانی شایع می‌شوند و همیشه وجود خواهند داشت. اگر ذهن در خدمت روح نباشد، ذهن تبدیل به یک خود-ویرانگر می‌شود. و حتی اگر تمایلات خود ویرانگرانهٔ آن کنترل شود، باز به‌نظر می‌رسد که هیچ حسی از شادی، خوشبختی یا رضایت  ندارد.

شما بزرگ‌تر از چیزی هستید که فکر می‌کنید و این به شما خواهد گفت که وجود شما فراتر از این زندگی ادامه خواهد داشت، زیرا اگر حقیقت وجود شما ذهن و بدن شما نیست، پس توقف و پایان بدن شما و حتی توقف ذهن شما آنگونه که آن را تجربه کرده‌اید، پایانِ وجود شما نخواهد بود.

بنابراین وقتی به این سؤال می‌رسیم که بعد از مرگ چه اتفاقی می‌افتد، اینکه چگونه این موضوع را می‌بینید و آن را درک می‌کنید، بستگی زیادی به این دارد که فکر می‌کنید چه هستید و با چه چیزی هویت خود را تعریف کرده‌اید. اگر فکر می‌کنید فقط یک بدن هستید، خوب، مرگ همین است. تمام شد. شما مانند یک فنجان آبی هستید که به اقیانوس بازگردانده می‌شود. مولکول‌های شما فقط بخشی از مولکول‌های جهان خواهند شد تا به چیز دیگری تبدیل شوند—به یک درخت یا یک سنگ یا بخشی از موجودی دیگر، به هر چیزی ممکن است تبدیل شوند که درطول زمان شکل خواهد گرفت. شما فقط بخشی از مواد تشکیل دهندۀ جهان فیزیکی بوده‌اید.

اگر با ذهن و افکار خود هویت بگیرید، سپس سعی خواهید کرد بهشتی بسازید که در آن عقلانیت شما بتواند زنده بماند و مرتبط به عقل و افکار شما باشد. اگر نگاهی به تفکرات مردم بیندازیم، مردم به انواع و اقسام حالت‌های بهشتی در ذهن خود فکر کرده‌اند، اما به‌نظر می‌رسد که هیچ‌کدام چندان جذاب نیستند. شما نمی‌توانید تمام روز را به ستایش خداوند بنشینید. شما نمی‌توانید برای مدت طولانی از لذت‌ها و خوشی‌ها لذت ببرید بدون اینکه این لذت‌ها در نهایت زشت و منزجرکننده نشوند. حتی اگر یک زندگی سراسر آکنده از راحتی و زیبایی داشته باشید، در نهایت برای ذهن شما بسیار ملال‌آور خواهد شد.

همهٔ تصوراتی از بهشت که در آن شما هنوز صاحب ذهن و بدن هستید پس از مدتی جهنمی می‌شوند. چرا که جهنم چیزی نیست جز مکانی زیبا که در آن هرگز نمی‌توان شاد بود و آن بهشتی هم که مردم تصور می‌کنند در آن عقل و بدنشان می‌تواند زنده باقی بماند، بعد از مدتی تبدیل به یک جهنم واقعی می‌شود.

برخی از مردم فکر می‌کنند که شما دوباره در خداوند  ذوب و محو می‌شوید، اما در واقع این هم یک نابودی و فنا شدن است. این مانند ریختن یک فنجان آب در اقیانوس است. اگر فکر می‌کنید که فقط شامل یک عقل و یک بدن هستید و قرار است در خداوند فنا شوید، این طرز تفکر نسبت به خودتان نیز به نوعی بی‌ربط است. زیرا حتی اگر خداوند بسیار خوب و شگفت‌انگیز باشد، بازهم اکثر مردم نمی‌خواهند در او محو و نابود شوند.

بنابراین، پرداختن به این سؤال که بعد از مرگ چه اتفاقی می‌افتد، واقعاً به این بستگی دارد که شما چگونه خود را می‌بینید و با چه چیزی هویت خودتان را تعریف کرده‌اید. افراد زیادی هستند که مطلقاً حتی نمی‌توانند با تصورِ نداشتنِ بدن مواجه شوند. این برایشان غیرقابل تصور است که ذهن فقط در نوعی فضای تهی و توخالی بتواند به وجود خود ادامه دهد، بدون هیچ تقابل و بدون هیچ چشم‌انداز و چیز قابل رویتی.

اگر در یک واقعیت فیزیکی بدون بدن بودید، خوب، بسیار ناامید کننده و بیهوده بود زیرا نمی‌توانستید در آن شرکت کنید. مثل این است که شما با مردم صحبت می‌کنید، اما آنها نمی‌توانند شما را بشنوند. برای مردم دست تکان می‌دهید، اما آنها متوجه شما نمی‌شوند. سر عزیزانتان داد می‌زنید و فریاد می‌کشید تا به آنها بگویید کاری را که می‌خواهند انجام دهند انجام ندهند و آنها متوجه شما نمی‌شوند. 

به همین دلیل است که وقتی افراد این بدن را ترک می‌کنند، یا می‌میرند از عزیزانشان دور می‌شوند زیرا برایشان بسیار دردناک و ناامیدکننده خواهد بود که در کنار عزیزانشان باشند ولی قادر به ارتباط برقرار کردن با آنها نباشند. تنها دوره‌های کوتاهی از «ملاقات» به آنها داده می‌شود. 

آیا می‌توانید تصور کنید چقدر مأیوس کننده است اگر بمیرید و ببینید همسرتان دوباره ازدواج می‌کند، آیا می‌خواهید برای ازدواج آنها، برای عشق ورزیدن آنها، برای عشق آنها حضور داشته باشید؟ آیا می‌خواهید در حاشیه بمانید و ببینید که فرزندانتان شکست می‌خورند و با مشکلات جدی مواجه می‌شوند ولی شما مطلقاً نمی‌توانید با آنها ارتباط برقرار کنید، به آنها هشدار بدهید و یا به آنها توصیه و راهنمایی کنید؟

به همین دلیل است که وقتی کسی می‌میرد، او را از عزیزانش دور می‌کنند، زیرا اگر این اتفاق نمی‌افتاد، این تجربه‌ای بسیار دردناک و طاقت‌فرسا می‌بود. البته برخی از روابط وجود دارند که ممکن است این ارتباط و ملاقات در آنها پایدارتر باشد، اما حتی در اینصورت هم این نوع ارتباط  گاه به گاه اتفاق می‌افتد. 

وقتی می‌میرید، وسیلهٔ نقلیهٔ فیزیکی خود را از دست می‌دهید. این وسیله، کار خود را انجام داده است و به هدف خود عمل کرده است، یا پیش از موعد نابود شده است، یا به هر صورت دیگر. ممکن است جوان از دنیا بروید. ممکن است پیر شده و بمیرید. در هر کدام از این شرایط بدن شما یک وسیلۀ نقلیهٔ موقت بوده است. فرسوده می‌شود. آسیب می‌بیند. مریض می‌شود. در دعوا و درگیری متلاشی می‌شود. ممکن است از روی یک اشتباه جلوی یک ماشین بروید و تصادف کنید و یا ممکن است حواستان پرت شود و با یک درخت تصادف کنید.

به‌نظر می‌رسد مردم فکر می‌کنند که در یک زمان ایده‌آل می‌میرند، مثلاً فکر می‌کنند زندگی‌شان به طور طبیعی به پایان خواهد رسید، اما این اصلاً درست نیست. هر لحظه ممکن است هر اتفاقی برای شما بیفتد. به همین دلیل باید در هرکاری که انجام می‌دهید توجه و حضور داشته باشید.

مردم فکر می کنند، ” خوب، این شخص دیگر آمادۀ رفتن بود.” اما چنین طرز فکری مسخره است. تعداد بسیار کمی از مردم آمادۀ مرگ و رفتن از دنیا هستند. افراد مسن، بله ممکن است آماده‌تر باشند. افرادی که بیماری‌های طولانی مدت داشته‌اند، بله.  مردمی که زندگی‌شان آنقدر نگون‌بخت و فلاکت‌بارشده است که ارزش زندگی کردن ندارد، بله.  اما بیشتر مردم هنگام فرارسیدن مرگ ناچاراً آن را تجربه می‌کنند، درست وقتی که واقعاً آمادگی روبرو شدن با آن را ندارند. آنها فقط می‌میرند. یا زندگی آنها به پایان می‌رسد، یا بدنشان از کار می‌افتد، یا مرتکب اشتباهی احمقانه می‌شوند که منجر به مرگ آنها می‌شود و بس.

پس از آن شما آنجا هستید. شما بدن ندارید. اما هنوز ذهن شما با شماست—البته برای مدتی. اما خواهید دید که چنین چیزی یک حالت ذهنی متفاوت است، زیرا بدون بدن، ذهن با همان ظرفیت عمل نمی‌کند. بیشتر ظرفیت ذهن شما مشغول و درگیر مدیریت بدن و هدایت بدن بوده است و این شامل تمام برنامه‌ریزی‌ها وانجام تمام فعالیت‌ها، حافظه و خاطرات شماست. بخش زیادی از توانایی‌های ذهنی و انرژی ذهنی شما صرف مدیریت بدن و برنامه‌ریزی برای کارهایی می‌شود که بدن انجام می‌دهد.

وقتی بدن خود را از دست می‌دهید، بخش عمده‌ای از ذهن و تفکرتان نیز همراه با آن از دست می‌رود. آیا هنوز به این فکر می‌کنید که هفتهٔ آینده قرار است چه کاری انجام بدهید یا هفتهٔ قبل چه کاری انجام داده‌اید، آن هم بدون داشتن بدن؟ آیا هنوز نگران فعالیت‌ها و تعاملات خود با افراد دیگر و همهٔ برنامه‌های خود هستید؟ بدنی وجود ندارد، کاری انجام نمی‌شود. دیگر نه فعالیتی و نه برنامه‌ای وجود دارد، اما شما هنوز آنجا هستید.

شما می‌توانید زندگیتان را، شاید به‌طور لحظه‌ای، پس از ترک آن نگاه کنید، اما پس از آن باید به بُعد دیگری بروید. در این بُعد، نسبت به وضعیت ذهنی که شما هنگام مرگ داشته‌اید، نسبت به آگاهی که شما از زندگیتان داشته‌اید، فراتر از ذهن و بدنتان، ممکن است با یکی از اعضای خانوادۀ معنوی خود مواجه شوید.

وقتی مردم در حالت جهل عمیق یا نفرت یا خشونت می‌میرند، به طور آگاهانه این تماس را نخواهند داشت. آنها به نوعی از حالت برزخ گونه، خارج از زمان فرستاده می‌شوند، جایی که به‌نظر می‌رسد هیچ اتفاقی نمی‌افتد. و سپس به آنها تکلیف دیگری داده می‌شود تا آن را تجربه کنند. سپس آنها به نوع دیگری از وجود می‌روند زیرا نتوانسته‌اند مأموریت یادگیری خود را در واقعیت فیزیکی کامل کنند. 

شما نمی‌توانید به سوی خداوند بازگردید زیرا ذهن و تجربۀ شما هنوز برای چنین چیزی آمادگی ندارد و خداوند برای شما عصای جادویی تکان نمی‌دهد تا همۀ درگیری‌ها و مشکلات شما را حل کند. زیرا شما هنوز ذهن دارید، و این ذهن هنوز پُر از مشکلات است، بنابراین آماده نیستید که به بهشت برگردید یا وارد یک وضعیت برتر و والاتر از وجود شوید.

پس در اینجا روز قیامتی وجود ندارد که در آن به محضر قاضی بزرگ بروید و زندگی شما ارزیابی شود که اگر انسان خوبی باشید بتوانید از آنجا بگذرید و به بهشت بروید و اگر انسان بدی باشید تنزل کنید و وارد یک جهنم وحشتناک بشوید. چنین چیزی تماماً یک تصور فانتزی است که توسط نهادهای مذهبی برای مطیع کردن مردم، یا ترساندن آنها برای اجبار به انجام رفتار خوب یا تهدید آنها به مجازات —مجازات‌های ابدی و بی‌پایان— استفاده می‌شود. اما هرگز این نوع اتفاقاتِ مربوط به بهشت و جهنم رخ نمی‌دهند. افرادی که چنین فکر می‌کنند باید خداوند را در ذهنشان به عنوان یک موجود واقعاً وحشتناک، خشن و ظالم تصور کرده باشند.

چرا خداوند باید شما را مجازات کند وقتی در دنیایی قرار دارید که احتمال اشتباه کردن در آن بسیار زیاد است و شانس کسب دانایی و خرد بسیار اندک است؟ خداوند می‌داند که بدون بصیرت و دانشی که شما را راهنمایی کند و بدون هوشمندی عمیق‌تری که خداوند در درونتان آفریده و قرار داده است، تنها کاری که می‌توانید انجام بدهید چیزی جز خطا و اشتباه نیست.

پس اگر نتوانید این حضور و این قدرت هدایتگر را در زندگی خود بشناسید و تجربه کنید، آیا خداوند باید شما را مجازات کند؟ این مانند تنبیه کردن یک کودک به دلیل کودکی یا تنبیه کردن یک نادان به دلیل نادان بودن است. بدون بصیرت و دانشی که شما را راهنمایی کند و بدون این هوشمندی عمیق‌تری که خداوند در شما آفریده است، مسلماً تنها کاری که می‌توانید انجام بدهید چیزی به‌جز خطا و اشتباه نیست.

و اما درمورد این تصور از رفتار خوب و رفتار بد باید بدانید که اگر واقعاً کارهای وحشتناکی در زندگی انجام داده‌اید، به نوع دیگری از حالات وجود فرستاده می‌شوید تا بتوانید برای جبران آن کارها تلاش کنید، تا بخشی از ذهن خود را که فراتر از عقل است توانبخشی و بازسازی کنید. شما این ذهن را تا حدی فراتر از زندگی فیزیکی با خود خواهید داشت. فقط خیلی از افکار و مشغله‌هایش را از دست می‌دهد، چون وقتی بدن ندارید چه مشغلۀ دیگری می‌توانید داشته باشید؟ وقتی خارج از قلمرو فیزیکی هستید، 90٪ از تفکرات شما بی‌ربط است و هیچ زمینه‌ای برای اجرا ندارد.

اگر خشن و نادان بوده‌اید، اگر به شیوه‌ای خشونت‌آمیز از دنیا رفته‌اید یا از دست خداوند عصبانی بوده‌اید، یا اگر در تعارض و تضاد بسیار شدیدی بوده‌اید، احتمالاً در همان دنیا وجود دیگری به شما اختصاص داده می‌شود، اما در برخی موارد هم، ممکن است شما به جای دیگری در کیهان فرستاده شوید.

اگر شما در حالت والاتری از آرامش و پذیرش خودتان از دنیا بروید، به احتمال زیاد یکی از اعضای خانوادۀ معنوی خود را ملاقات خواهید کرد و در حضور آنها بیدار خواهید شد و اینگونه خواهید گفت: «وای خدای من! من کجا بوده‌ام؟» و شما همدیگر را خواهید شناخت با اینکه شکل و فرمی نخواهید داشت.

این مانند بیدار شدن از یک خواب طولانی و سخت و پریشان خواهد بود. شما به جایی که قبلاً بودید بازخواهید گشت، در یک قلمرو کاملاً متفاوت. اما اینجا هنوز بهشت نیست. واقعاً هنوز یک حالت و سطح والاتر نیست. خانوادۀ معنوی شما که در این دنیا مراقب شما هستند، اگر در حالت پذیرش و آمادگی از این دنیا خارج شوید، به استقبال شما خواهند آمد و اگر در تضاد و تناقض و خشونت زندگی نکرده باشید، این افتخار و لذت را خواهید داشت که دوباره به گروه یادگیری خود بپیوندید، گروهی که برای مدت‌های طولانی با آنها بوده‌اید. آنها این فرصت را به شما می‌دهند تا انتخاب کنید که برای ادامۀ خدمت در جهان پهناور فیزیکی چه کاری را می‌خواهید انجام بدهید زیرا این همان کاری است که باید به خاطر بصیرت و دانش کاملی که به دست آورده‌اید انجام بدهید.

این توانایی انتخاب مهم است زیرا فرصت بیشتری برای خودشناسی در تجربۀ بعدی زندگی در واقعیت فیزیکی به شما می‌دهد. و شما امکان انجام وظایف بسیار بزرگ‌تری را خواهید داشت. بنابراین، اکنون که دیگر در صدد اصلاح و رفع اشتباهات گذشته نیستید، کارهای بزرگ‌تر و فرصت‌های برتر می‌تواند به شما محول شود.

این موضع، هم توسط شما و هم توسط خانوادۀ معنوی شما تعیین می‌شود و با حضور فرشتگان هدایت می‌شود. چنین واقعیتی را اکنون به سختی می‌توانید تصور کنید، بنابراین سعی نکنید به آن شکل و فرم بدهید. ما در اینجا از یک تجربۀ عمیق صحبت می‌کنیم، نه یک منظره.

در نهایت همگان به بهشت باز خواهند گشت، اما رسیدن به آنجا زمان بسیار طولانی و رنج زیادی را می‌طلبد. با این حال فکر نکنید که این نشان‌دهندۀ مفهوم “کارما” است، همانطور که اغلب مردم اینگونه فکر می‌کنند.  مردم از “کارما” برای توجیه شرایط بد و اَسفبار بسیاری از انسان‌ها در دنیا استفاده می‌کنند و فکر می‌کنند که “خب، آنها درآخرین زندگی خود انسان‌های بدی بوده‌ا‌ند، بنابراین در این زندگی به عنوان مجازات، چنین شرایطی را متحمل می‌شوند.” اصلاً اینطور نیست. این به نوعی یک توجیه بی‌رحمانه است.

وقتی به دنیا آمدید پس باید با دنیا سر‌و‌کار داشته باشید و با آن تعامل کنید. ممکن است در شرایط بسیار بدی به این دنیا آمده باشید و این ربطی به خوب یا بد بودن شما در آخرین تجربۀ زندگی‌تان ندارد. این یک نوع مجازات نیست بلکه اگر به درجۀ خاصی از پیشرفت و ارتقاء معنوی دست یافته باشید، ممکن است یک انتخاب باشد. چند قدیس از زاغه‌ها و شرایط اَسفبارِ  انسانی برخاسته‌اند؟  فقر نسبت به ثروت و فراوانی بستر مناسب‌تری برای پرهیزگاری و تقدس است. 

پس باید این تصورات را که یک زندگی، تاوان و پرداختِ غرامت برای زندگیِ قبلی است کنار بگذارید. واقعاً اینطور نیست اما این تصور، فقط تا حدی می‌تواند درست باشد به این معنا که اگر در یک زندگی به دیگران خدمت نکردید، در موقعیتی قرار خواهید گرفت که بتوانید در یک زندگی دیگر به دیگران خدمت کنید. اما این بدان معنا نیست که در شرایط وحشتناکی قرار می‌گیرید و به طرز بی‌رحمانه‌ای با شما رفتار می‌شود تا تاوان بدهید بلکه، ممکن است خودتان این شرایط را به عنوان یک فرصت انتخاب کرده باشید.

اما وقتی وارد زندگی فیزیکی در دنیا می‌شوید، اکنون تجربیات و دشواری‌های فیزیکی این دنیا بر روی خاطراتِ خانۀ باستانی و خانوادۀ معنوی شما می‌نشینند. آن خاطرات باستانی ازبین نرفته‌اند بلکه پوشانده شده‌اند. این تجربۀ خاکی شروع به پوشاندن یک لایهٔ کاملاً جدید بر روی فهم و آگاهی قبلی شما می‌کند، آگاهی و درکی که در وجود حقیقی شما، بنیادین و جاودانه است. 

اگر واقعاً آدم بدی بوده‌اید و کارهای وحشتناکی انجام می‌دادید، خب شاید تا زمانی که زخم‌های وجود قبلی شما التیام یابد و جبران شود، مشغول به خدمت به عنوان خدمتکار یا پرستار یا مراقب بشوید. اما شما به‌خاطر چیزی مجازات نمی‌شوید، همانطور که می‌بینید این کاملاً متفاوت است.

موجودات زیادی هستند که منتظر آمدن به دنیای خاکی و جسمانی هستند و شرایطی را انتخاب می‌کنند که شما در اینجا روی زمین هرگز نمی‌خواهید برای خود انتخاب کنید زیرا آنها می‌دانند که چنین چیزی، فرصتی برای آنها به حساب می‌آید تا بتوانند میراث معنوی خود را طلب کنند و خانوادۀ معنوی خود را در حالی که در این دنیا هستند به یاد بیاورند. اینگونه شرایط، موقعیت‌های مناسب‌تری برای دسترسی به چنین هدفی خواهند بود.

زیرا اگر در ثروت و آسایش و شکوه و جلال به دنیا بیایید، وسوسه و اِغوای همۀ آنچه در اختیار دارید به قدری زیاد است که برای کسی که می‌خواهد به دنیا بیاید تا مواهب معنوی راستین خود را آشکار کند، یک ضرر و کاستی واقعی به حساب می‌آید.

ثروتمندان به مراتب بیشتر از فقرا فریفته می‌شوند. آنها به مراتب بیشتر حواسشان پرت است. آنها به مراتب بیشتر وسوسه و اِغوا می‌شوند. آنها نسبت به افراد فقیر وابستگی بسیار بیشتری به چیزهای کم‌ارزش دارند. بنابراین بسیاری از مردم، فقر را به عنوان یک فرصتِ بزرگ‌تر انتخاب می‌کنند. این موضوع، فقر را توجیه نمی‌کند، زیرا فقر همچنان بسیار دشوار و حتی در بسیاری از موارد وحشتناک است. بنابراین در این دنیا هیچ توجیهی برای تفسیر وضعیتی که مردم  در آن زندگی می‌کنند وجود ندارد.

اما معنویت در همه جا به‌پیش می‌رود— در طبقۀ اجتماعی ثروتمندان، در طبقۀ کسانی که می‌خواهند ثروتمند شوند، در طبقۀ آنهایی که فقیر هستند و حتی در سطوح کسانی که درمانده و مستأصل هستند.  معنویت در همه جا به‌پیش می‌رود.

به همین دلیل است که افرادی که عموماً فقیرتر هستند، مذهبی‌تر از کسانی هستند که به طور کلی ثروتمندتر هستند، زیرا آنها اهمیت مذهب را احساس می‌کنند. آنها محدودیت‌های وجود فیزیکی خود را تشخیص می‌دهند. آنها بیشتر به نیروی معنوی درون خود متکی هستند. شاید آنها بیشتر غرق در خرافات باشند، اما به طور کلی نسبت به این موضوع احترام بیشتری قائل هستند.

بنابراین، وقتی این دنیا را ترک می‌کنید و بدن را پشت سر می‌گذارید، بخش زیادی از افکار و اندیشه‌ها، برنامه‌ها، اهداف، نقشه‌ها و نگرش‌های خود را  که همگی در اتصال با بدن موجودیت داشته‌اند را رها می‌کنید، زیرا اکنون دیگر زمینه‌ای برای کاربرد و استفاده از آنها ندارید. اما شما هنوز داری ذهن هستید. شما هنوز یک ذهنِ دنیوی دارید.

اگر با حداقل ناهماهنگی و تضاد وارد این مرحله و این وضعیت آگاهیِ برترشوید، با خانوادۀ معنوی خود مواجه خواهید شد که وظیفهٔ بعدی شما را به شما محول خواهند کرد، که ممکن است در همان دنیا یا در جایی دیگر در اجتماعِ بزرگ‌ترِ زندگی در کیهان باشد. عموماً مردم به همان دنیا برمی‌گردند، اما همیشه هم اینطور نیست.

هنگامی که بودن در واقعیت فیزیکی را به طور کامل به انجام رساندید، این ذهنی که باعث اتصال شما در این سطح به زندگی است، دیگر بخشی از تجربهٔ شما نخواهد بود و شما از آن جدا خواهید شد. اکنون دیگرشما صرفاً در سطح بصیرت و دانش خالص عمل می‌کنید و فردانیت شما تبدیل به نوری در جهانِ هستی می‌شود.

اکنون مانند ستاره می‌درخشید و مثل سنگریزه معلق و شناور نیستید و دیگر نیازی به ورود  به یک فرم خاص، نیاز به تغییر، نیاز به اصلاح، حتی نیاز به یک مشارکت خاص وجود نخواهد داشت.

شما نمی‌توانید چنین چیزی را هم‌اکنون تصور کنید و شاید حتی برای شما مطلوب و خوشایند به‌نظر نرسد، زیرا این مرحله‌ای نیست که در حال حاضر شما در روند  پیشرفت خود در آن قرار داشته باشید. چنین چیزی با نیاز‌های کنونی شما مرتبط نیست. درست مثل این است که به یک کودک شش ساله فواید بودن در سن 35 سالگی را توضیح بدهید. خب، یک کودک شش ساله ممکن است فکر کند رانندگی کردن با ماشین یا داشتن انواع دیگر آزادی‌ها جالب و سرگرم کننده است، اما در واقع این فراتر از قلمرو درک و شناخت اوست.  بنابراین وقتی در مورد زندگیِ فراتر از واقعیتِ فیزیکی صحبت می‌کنیم، این بحث، فراتر از شناخت و فراتر از قلمرو درک شماست. در مقام مقایسه شما فقط شش سال دارید و ما در مورد کسی صحبت می‌کنیم که 35 سال دارد.

البته مردم از مردن می‌ترسند و طبیعت، این ترس را در وجود شما قرار داده است به امید اینکه افراد، احمقانه رفتار نکنند و قبل از اینکه فرصت انجام کار در اینجا را از دست بدهند، زودتر از موعد به زندگی خود پایان ندهند. اگر می‌خواهید در زندگی تغییر ایجاد کنید، پس ارادۀ شما برای زندگی باید قوی‌تر از ارادهٔ شما برای مردن باشد، و این چیز خوبی است. می‌بینید که چیزها به این شکل طراحی شده‌اند. در غیر این صورت، مردم تسلیم می‌شدند — زندگی دشوارتر می‌شد و آنها در مقابل این سختی‌ها به سادگی تسلیم می‌شدند.

شما نمی‌توانید تسلیم شوید زیرا شما باید اینجا باشید و اینجا همان جایی است که شما قرار است باشید. به همین دلیل است که شما اینجا هستید تا در این زمان، تحت این شرایط، سهمی بی‌نظیر در زندگی ایفا کنید. زیرا این شما را رها و رستگار می‌کند و به تکامل و رفاه زندگی در جهانِ هستی کمک می‌کند.

وقتی متوجه شدید که یک زندگی فراتر از ذهن و بدن خود دارید، شروع به تجربۀ این خواهید کرد که برای هدفی در این دنیا هستید و این هدف بزرگ‌ترین معنا را برای وجود شما در بردارد و همچنین دلیل اینست که چرا شما به دنبال روابط هستید. این امر، به وضوح نشان‌دهندۀ انگیزه‌های عمیق‌ در پشت همهٔ آن چیزهایی است که در زندگی خود در جستجوی آن هستید و انجام می‌دهید.

این سفری است که اکنون پیش روی شماست. به همین دلیل است که خداوند گام به گام تا بصیرت و دانش را ارائه کرده است. به همین دلیل است که پیام جدیدی برای بشریت در این دنیا وجود دارد. به همین دلیل است که اکنون روشنگری بزرگی وجود دارد، زیرا بشریت باید به میزان بیشتری متحد شود تا بتواند با امواج بزرگ تغییراتی که در حال آمدن به سوی دنیا هستند و نیز با آیندۀ خود در اجتماعِ بزرگ‌ترِ زندگیِ هوشمند در کیهان، روبرو شود.

بنابراین، درک شما از معنویت و دین؛ درک شما از زندگی؛ درک شما از هدف، معنا و جهت واقعی خود باید اکنون تا حد زیادی برای شما روشن شود و آن نقطۀ اشتراکی که در تمام ادیان دنیا درست و صادق است اکنون باید مورد تأکید قرار گیرد و آن اینست که شما برای هدفی به این دنیا فرستاده شده‌اید و این زندگی فرصتی است برای تجربه و به ظهور رساندن این هدف خاص.  این هدف چیزی نیست که شما خودتان بسازید، اما شما باید زندگی‌ای را بسازید که به این هدف اجازه دهد در آگاهی شما ظاهر شده و تجلی یابد. شما اینجا هستید تا به دنیایی سرشار از نیاز خدمت کنید و متعاقباً به شما نیز خدمت خواهد شد.

شما از مرگ به اینجا آمده‌اید. مرگ، هم آغاز است و هم پایان، اما فقط یک مرحله است، مرحله‌ای از وجودِ بزرگِ شما و نیز مرحله‌ای در روند خدمت بزرگی که شما به زندگی می‌کنید.

به این چیزها فکر کنید، آنها را تماماً در نظر داشته باشید. اما بدانید که عقل شما نمی‌تواند چنین چیزهایی را کاملاً درک کند، زیرا عقل حقیقتاً توانایی درک و فهم روح را ندارد. فقط می‌تواند در خدمت روح باشد و این تنها هدف و وظیفۀ بزرگی است که برعهده دارد.

اما بدانید که زندگی شما بزرگ‌تر از این وجودی است که در این دنیا دارید و حقیقتِ آنچه هستید فراتر از این ذهن و عقل و بدن است. آنگاه دری را به روی یک تجربۀ والاتر و یک اطمینان بیشتر و یک قدرت عظیم‌تر می‌گشایید و این موهبتی است که در اختیار شماست تا آن را دریافت کنید و به دنیای پیرامون خود ببخشید.